اینک من و اینک سر

اینجا، جایی برای بیان ناگفته ها

اینک من و اینک سر

اینجا، جایی برای بیان ناگفته ها

حضرت امیر علیه السلام
الا و لا یحمل هذا العلَم الا اهل البصر و الصبر . . .

این علَم کدوم علَمه؟
به نظرم علَم امروز، علَم انقلاب اسلامیه...

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

هو العزیز

اینکه آقای سیف بیاید بگوید که ما تا الان تقریبا هیچ چیزی در معاملات بانکی از توافق برجام عایدمان نشده خیلی چیز عجیبی نیست. آنچه اهمیت دارد عبرت گرفتن از این قضیه است. خیلی ها را دیدم که بعد از این همه دلیل بر بد عهدی غربی ها دارند میگویند بله؛ این یک حرف سیاسی بود تا طرف مقابل را در فشار قرار دهد. این حرف تنها از کسی میتواند صادر شود که واقعا نمی خواهد از خواب بیدار شود.
یاد صحبت یکی از اساتیدم افتادم که در تحلیل وضعیت فعلی دولت تدبیر می فرمود: "در طول تاریخ انقلاب دولتی نبوده که تا این حد در بن بست قرار گرفته باشد(یعنی خودش را در بن بست قرار داده باشد)، به گونه ای که نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس."( البته نقل به مضمون)

این به خاطر چیست؟! به خاطر عدم شناخت است. به خاطر عدم اعتماد به بی اعتمادی رهبر است. ان شاالله که هرچه زودتر انقلاب نشان دهد که در زمینه اقتصادی هم میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد.

پ.ن: وصل نیستیم یعنی اتصالامان با ره بر مان قطع است، یعنی آنگونه که باید باشد نیست؛همین.
       یا اینکه اتصالمان با سوئیفت قطع است. البته هر کسی میتواند از ظن خویش یارمان گردد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۰۳
طاها

هوالعزیز

فایل متنی زیر سخنرانی دکتر عادل پیغامی در باب نقش زنان در اقتصاد مقاومتی است. مطمئنا برای امسال که به اقتصاد مقاومتی آنهم از جنس اقدام و عمل نامگذاری شده، مفید فایده خواهد بود. ان شاالله

دریافت
حجم: 1.03 مگابایت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۰
طاها

یبل

این بار مسیر دیگر را امتحان کردم. البته با اطمینانی بیشتر. جمعیت زیادی در اطراف حرم بودند. همین باعث میشد از سرعتم گرفته شود و بر خستگی ام اضافه. همانطور که داشتم مسیر را میرفتم نگاهم به یک شُرطه افتاد. گفتم خوب است از او آدرسی بپرسم. مرا راهنمایی کرد. اینبار از مسیری که میگفت میانبر است و تو را زودتر به مقصدت می رساند. کمی قضیه مشکوک بود ولی خوب؛ فرصت اعتماد کردن به او را از خودم نگرفتم. کوچه ای بود تنگ و تاریک؛ و صد البته ترسناک. ولی وقتی حس کنی در کربلایی همه ی این افکار از ذهنت به بیرون پرتاب میشود. همانطور که با شک و شبهه مسیر را ادامه میدادم، به ناگاه چشمم به گنبد فیروزه ای مقام حضرت حجت عج افتاد. خیلی حس خوبی بود. البته بیمارستان آنجا نبود ولی ادامه راه را بلد بودم. به بیمارستان که رسیدم جمعیت زیادی را جلو در دیدم. حتما جای مناسبی برای خواب پیدا نکرده بودند و برای همین به آن اطراف آمده بودند. وارد که شدم جای درست و حسابی برایم وجود نداشت. همه کنار هم خیلی مهربانانه خوابیده بودند. خوب قاعده ای هست در عرف که میگوید: همیشه برای یک نفر جا هست. به اجبار به آن متوسل شدم و خودم را به زور در میان دوستان جا دادم. سرم که روی بالشت نشست، به ناگاه آنچه بر من در آن شب گذشته بود در ذهنم مرور شد. اسمش را فقط میتوان همان گذاشت. گمشدنی لذت بخش. می پرسی چرا؟!
احساس میکنم در این سفر می خواهند همه ی امیدت را از تو بگیرند و در لحظه ی آخر که فکر میکنی بین زمین و آسمان رها شده ای؛ چنان دستت را بگیرند که آرزو میکنی ای کاش همه جا کربلا بود. ناگهان یاد آن گفته می افتی که :

 کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۹
طاها




از بین‌الحرمین که بیرون آمدم، بسیار احساس خستگی می‌کردم.باران خفیفی می‌آمد و هوا خنک‌تر از قبل شده بود. دوست داشتم هر چه سریع‌تر به آن بیمارستان که شده بود محل اسکانمان، برگردم و استراحت کنم.به دنبال کفشم رفتم. آن را در گوشه‌ای جاسازی کرده بودم. از بیرون که نگاه می‌کردی دیده نمی‌شد و همین موضوع باعث شده بود به ذکاوت خودم افتخار کنم و به وجود کفش‌هایم اطمینان داشته باشم. نزدیک‌تر که رفتم یک لنگه از کفشم را دیدم که در کناری افتاده بود. چشمی گرداندم؛ ولی لنگه‌ی دیگر را نیافتم. اصلاً نمی‌خواستم به گم‌شدن کفشم فکر کنم. ولی مجبور شدم. مجبور شدم وقتی دیدم عده‌ی زیادی از زائران همچون من بینوا به دنبال کفش‌هایشان می‌گردند. کمی آن‌طرف‌تر را که نگاه کردم خرمنی از کفش‌ها را دیدم که عده‌ای با پاهای برهنه روی آن‌ها این‌ور و آن ورمی‌رفتند. هر چه گشتم لنگه‌ی دیگرش را پیدا نکردم. همان‌طور با پاهای برهنه به سمت مغازه‌ی کفش‌فروشی که در چند صد متری آنجا بود رفتم. فکر کنم با این سیاست خادمان حرم، نانش در روغن بود. یک دمپایی خریدم و از مغازه بیرون آمدم. لنگه‌ی کفش دستم بود. نمی‌دانم چرا داشتم با خودم می‌آوردمش. شاید امیدوار بودم فردا که برمی‌گردم لنگه‌ی دیگرش را پیدا کنم.  روبه روی حرم که رسیدم نگاهی به اطرافم کردم. باران کمی تندتر شده بود.

ادامه دارد...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۸
طاها

به نام او
 احساس میکنم هر چه پیشتر میرویم، فتنه ها بزرگتر و امتحان ها سخت تر می شود.
امروز نوبت آنهایی است که به خانم خالقی رای داده اند. سخت است کاندیدایت رای آورده باشد و تو تن دهی به رد صلاحیتش پس از آنکه همو قبلا وی را تایید کرده است.

ولی چه می توان گفت؟ صحبت علیه این نهاد، صحبت از طرف دشمنان است؛ خواسته یا نا خواسته.
امروز بسیاری بوق دشمن شده اند...

                                        بسیاری ی ی ی ی ی ی ی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۳
طاها