اینک من و اینک سر

اینجا، جایی برای بیان ناگفته ها

اینک من و اینک سر

اینجا، جایی برای بیان ناگفته ها

حضرت امیر علیه السلام
الا و لا یحمل هذا العلَم الا اهل البصر و الصبر . . .

این علَم کدوم علَمه؟
به نظرم علَم امروز، علَم انقلاب اسلامیه...

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

اقا


آن کسانی که انسانهای لایق در طول تاریخ شمرده شده‌اند، آن ملّتهایی که مدال لیاقت از تاریخ گرفته‌اند، آنهایی هستند که از مشکلات خسته نشدند، در مقابل چالشها به زانو درنیامدند، در مقابل دشمنان زورگو عقب‌نشینی نکردند، حصار مستحکم عزم و اراده‌ی ملّی را در مقابل هرگونه تجاوزی - تجاوز زبانی، تجاوز عملی، تجاوز سخت، تجاوز نرم - در مقابل همه‌ی این تجاوزها نشان دادند. ملّت ایران از جمله‌ی این ملّتها است؛ ۳۵ سال است که ملّت ایران در این راه دارد میرود؛ امروز شما جوانان عزیز، میوه‌های نورسیده‌ی این عرصه هستید؛ ان‌شاءالله این بار سنگین را شما و دیگر جوانانی که در سرتاسر کشور مشغول کارند، مشغول تلاشند، مشغول تحصیلند، بر دوش بگیرید؛ ان‌شاءالله این امانت را بهتر از ماها، بهتر از نسل پیش از خودتان به پیش ببرید و چشم شهیدان عزیز و بزرگوار ما را در پیشگاه الهی و در ملکوت الهی روشن کنید.


امیدش به امثال من و توست . حواسمان هست چه می کنیم؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۵
طاها

آن 23 نفر

اطلاع از تقریظ حضرت آقا کافی بود تا تصمیم بر خواندن این کتاب بگیرم. عادت ندارم کتاب های رمان و اونچه که به سبک رمان نوشته میشه رو بخرم و نظرم اینه که کتابخونه رو برای همین کتابا ساختن دیگه!

 سفر مشهدی در پیش داشتیم ؛ حدودا سه روز. خوب بود برای خواندن این کتاب.

اوایل کتاب با خاطراتی درون قطار شروع میشه. منم میتونستم خودم رو با نویسنده به راحتی همرا کنم، درون قطار. وقتی میخواست به جبهه بره همه ی دغدغه اش این بود که مبادا نذارن. آخه سن و سالی نداشت و قدش کوتاه بود.چنان خودش رو در بین جمعیت قایم می کنه که قاسم سلیمانیِ فرمانده  هم اونو نمیبینه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۴۷
طاها


من زنده ام

این کتاب رو مدتها بود تو برنامه ی کتاب های خوانده نشده ی خودم قرار داده بودم و منتظر فرصتی بودم برای خوندنش.
البته برای خوندنش به کتابخونه ی دانشگاه اعتماد کرده بودم که تو عید دیدم داداشم خریده. خوب انگار اون فرصته پیدا شده بود. نذاشتم از دست بره...
نویسنده کتاب اوان کودکی خودش رو به تصویر میکشه و از خانواده ی پر جمعیت خودش به خنوان حامی خود یاد میکنه...
از آبادن قبل از انقلاب که میگه آدم فک میکنه تو بهترین شهر ایران زندگی میکرده! بعد از اینکه پدرش در یک حادثه زمین گیر میشه به پیشنهاد مادر برای یادگیری آرایشگری میره یه آرایشگاه. تا اینکه وقتی بزرگ شد جای ننه بند انداز رو بگیره!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۴
طاها



یمن 

رجب ماه دعا و التجا بود

                                    همه آرامش و لطف و صفا بود

سعودی! حمله کردی بر یمن، آه
                                  چگونه این چنین ظلمی روا بود؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۱۶
طاها