کربلا رفته ای تو یا نه هنوز؟! (6)
نزدیکای اذان صبح بود که رسیدیم مرز مهران. جاده ای دو طرفه بود که دقیقا 5 اتومبیل در کنار هم داشتند حرکت میکردند. تعداد خودرو ها زیاد بود که دیگه اتوبوس ها نمیتونستن جلو برن.
اجباراً پیاده شدیم و همراه جمعیت در مسیری که تا اونوقت آخرش رو ندیده بودم حرکت کردیم . وصف اون فضا واقعا سخته.
یه جایی رو تصور کنید که همه دارن به یه سمتی حرکت میکنن و اونقدر صدای بوق و بوی دود میاد که فقط دوست داری نزدیک ترین جا بشینی روی زمین. در همون حالت تابلویی رو دیدم که روش نوشته بود : مرز مهران 10 کیلو متر . یعنی ما باید این مسیر رو پیاده میرفتیم؟؟ تصورش هم برام سخت بود. هوا داشت به سرعت روشن میشد. به پیشنهاد دوستان همون جا کنار جاده نماز صبح رو خوندیم و دوباره حرکت کردیم.
یه چهار راهی هست همون نزدیکی که فک میکنم بهش میگن چهار راه زائز. جایی که پر بود از زائر. و البته کسایی که چون میدونستن اونجا پر از زائره اومده بودن. یه عده ای نیسان داشتند و ملتو پشتش سوار میکردن و میبردن، کار خوبی بود . چون بین اون جمیت، فقط نیسان میتونه کمک کار خوبی باشه.
چند کیلو متری رو پیاده رفتیم. اتوبوس های شهرداری تهران به دادمون رسیدن و ما رو چند کیلو متری جلو تر پیاده کردن. بقیشو باید پیاده میرفتیم. سه چهار کیلو متری میشد. شوق و ذوق توی چهره ها نمایان بود.حرکت در مسیری که میزان سختیش قابل پیش بینی نبود برای من کار شاقی نبود ولی نمیدونم برای یه بچه ی دو ساله یا یه پیرمردِ عصا به دست هم همین طور بود یا نه ؟! خودم از اینکه چند کیلو متر بیشتر تا مرز نمونده خوشحال بودم و از اینکه نمیدونستم میتونم عبور کنم یا نه ناراحت . البته این جمعیت چند هزار نفره همین طور که داشت به سمت ساختمون مرز ایران و عراق نزدیک می شد هیچ توقفی در کارش نبود . جمعیت روان بود و این نشونه ی این بود که مرز چفت و بست محکمی نداره . هر کسی راحت این رو متوجه می شد ...
همه به سوی یک مقصد میشتافتند ... وعده : اربعین . جاده ی نجف-کربلا
ادامه دارد
سختی های شیرینی داشت
یاد اربعین بخیر
موفق باشید.